مرکز آموزش هوانوردی پارسیس در سال 1389 با هدف آموزش ‌و پرورش نیروی انسانی متخصص به همت احمد رحمانی (رئیس هیئت‌مدیره) و مرحوم خلبان مجید یوسفی مهر (مدیرعامل) تأسیس گردید و به جهت آموزش دوره‌های زمینی و پروازی خلبانی شخصی (PPL)، تجاری (CPL)، پرواز با دستگاه (IR) و آموزش معلم خلبانی (AFI) و با اخذ موافقت اصولی از سازمان هواپیمایی کشوری و با اهداف کمک به خصوصی‌سازی حوزه آموزش هوانوردی و آماده کردن کادر پروازی مجرب برای شرکت‌های هواپیمایی و اشتغال‌زایی در این بخش شروع به فعالیت نمود.

گالری

اطلاعات تماس

021-47289

تهران -اتوبان شهید همت -اتوبان ستاری جنوب -بلوار لاله -خیابان مجاهد کبیر شمالی نبش لاله نهم پلاک 14 طبقه سوم
Unit 3,No 14 ,north mojahed Kabir Blv ,laleh st , south Exp, Hemat Exp .Tehran.IRAN

Info@parsisaviation.com

مهندس پرواز

زندگی نه چندان جذاب یک مهندس پرواز

مهندس پرواز و زندگی آنان

وقتی در جمعی غیرحرفه‌ای هستم، اغلب از من می‌پرسند: «بهترین داستان ترسناک پروازت چیه؟» راستش، چیزی به ذهنم نمی‌رسه. واقعیت اینه که لحظه‌های نگرانی وجود داشته ولی اون خاطرات در دل داستان‌های پیچیده‌ای قرار دارن که بازگو کردنشون کلی انرژی می‌بره.

مهندس پرواز

     برای منحرف کردن سوال اون فرد غیرحرفه‌ای (فقط برای سرگرمی)، وسوسه شدم که یه داستان غیرمنتظره تعریف کنم، مثلاً…

17 1 - زندگی نه چندان جذاب یک مهندس پرواز

     آموزش مهندسی پرواز شما رو برای خیلی چیزا آماده می‌کنه، اما نه همه چی…

     حدود سال 1971، من مهندس پرواز یک بوئینگ 727 از لس آنجلس (LAX) به سیاتل (SEA) بودم. پرواز صبحگاهی بود و مهمانداران صبحانه سرو می‌کردن. اون موقع‌ها به خدمه پرواز «مهماندار» می‌گفتن و همه زن بودن… و غذاهای واقعی و مناسب زمان روز سرو می‌کردن. در مورد داستان امروز، صبحانه شامل املت و سوسیس به همراه میوه بود که تو فنجان‌های چینی گرم شده سرو می‌شد، حتی در کلاس اکونومی.

     در یه لحظه بعد از صبحانه (که خلبان‌ها هم خوردن)، داشتیم از دریاچه کریتر لذت می‌بردیم که هوا صاف بود، که مهماندار ارشد اومد تا سینی‌های غذا رو جمع کنه. مهماندار ارشد رئیس خدمه پرواز بود و کسی با این اصطلاحات اون دوران مشکلی نداشت.

این مهماندار ارشد کمی گستاخ بود و بهمون گفت اگه اون «مهماندار» بود، ما، یعنی پسرا تو کابین، «توده» هستیم! با ادامه بحث تو کابین، متوجه شدیم که عنوان‌ها و نقش‌های «مهماندار» و «توده» چی هستن. اون چت گروهی پرواز رو تا حدودی جالب کرد اما چیزی که بعدش اومد، واقعاً قضیه رو جدی کرد.

     خیلی زود بعد از اینکه مهماندار از کابین رفت، زنگ آیفون خورد. مهماندار ارشد بود و یه درخواست داشت. معمولا درخواست برای زیاد یا کم کردن دمای کابین بود، اما این بار ازم خواست که برم کابین و یکی از «آویز لباس‌هام» رو بیارم.

     باید توضیح بدم که معمولا مهندس پرواز تو پرواز‌های کروز به مهماندارها برای حل مشکلات مکانیکی کوچک کمک می‌کرد. این کار ممکن بود شامل تعویض چراغ مطالعه یا درست کردن در گیر کرده یه سبد آشپزخانه بشه. درخواست آویز لباس منو گیج و حتی دفاعی کرد چون قبل از پرواز ممکن بود یکی از آویز لباس‌های کمد  مهماندار رو دزدیده باشم تا مطمئن بشم که خلبان‌ها (سه تا یا بیشتر) آویز لباس کافی تو کابین دارن.

بعضی وقت‌ها بین خلبان و مهماندار بازی دزدی آویز لباس راه می‌افتاد. این بازی بر ضد دوره رکود اقتصادی بود که هواپیمایی داشت صرفه جویی می‌کرد، کارمندها رو اخراج می‌کرد و کابین‌ها رو با تعداد کمتر بالش، پتو و امکانات مثل مجله، کارت بازی و آویز لباس تجهیز می‌کرد. تعداد مسافرها هم کم بود، شاید نصف ظرفیت.

     با اجازه کاپیتان، کلاه به سرم گذاشتم و یک چوب لباس را برداشتم و به سمت کابین رفتم. مهماندار ارشد با چهره‌ای گرفته درست جلوی در خلبانخانه ایستاده بود. بدون حرف زدن، مرا به دستشویی مجاور (ما به آن‌ها اتاق آبی می‌گفتیم) هدایت کرد و به سمت توالت اشاره کرد. من هم چوب لباس را گرفته بودم. حرکت دستش نشان می‌داد که باید چیزی را هم بزنم و خیلی زود متوجه شدم چه کار باید بکنم.

17 2 - زندگی نه چندان جذاب یک مهندس پرواز

      وای چه جاهایی که به عنوان خلبان هواپیما نخواهی رفت!

     داخل کاسه توالت استیل و محافظ پشت آن، بزرگ‌ترین نمونه مدفوع جامدی را دیده بودم که تا به حال دیده بودم. به صورت کج گیر کرده بود و با انتهای چوبی چوب لباس هم نمی‌شد آن را هل داد یا فشار داد. این کار کمی باعث حالت تهوع من شد اما فکر کردم وظیفه‌ام است که مرد باشم و مشکل را برطرف کنم.

     بالاخره، مدفوع سفت جابه‌جا شد و به داخل سوپ آبی پشت محافظ افتاد. برای چند لحظه قهرمان بودم اما حالا معما این بود که با چوب لباس کثیف چه کار کنم. ارتباط با خانم مهماندار ارشد همچنان بدون حرف زدن بود.

دست‌هایش نشان می‌داد که نمی‌خواهد چوب لباس را پس بدهد. هر دو به داخل کابین مسافر نگاه کردیم و از در دستشویی به عنوان سپر استفاده کردیم. چندین مسافر نشسته در راهرو با تعجب به ما نگاه می‌کردند. فکر می‌کنم بدون حرف زدن، هر دو به دنبال مقصر یا طرف آسیب دیده بودیم.

     کاپیتان و کمک خلبان از داستان بازدید من از کابین خیلی خندیدند. چوب لباس متخلف هیچ نشانه‌ای از آلودگی نداشت اما برای احتیاط، آن را در دستمال توالت پیچیدیم و با احتیاط روی زمین خلبانخانه گذاشتیم تا بعداً دور بیندازیم. کاپیتان گفت که احتمالاً کسی خیلی خجالت‌زده شده و نباید بزرگش کنیم.

     در طول فرآیند پیاده شدن، معمولاً خلبان‌ها و مهماندار ارشد در ورودی جلو می‌ایستادند و از مشتریان برای پرواز با ما تشکر می‌کردند… در آسمان دوستانه. بعد از اینکه کارهای خاموشی کامل شد، ما هم در این پرواز همین کار را کردیم…

اما با یک برنامه. من و مهماندار ارشد چند تا علامت بصری مشترک (چرخاندن چشم، چشمک زدن) با هم رد و بدل کردیم که من آن را اینطور تعبیر کردم که او دنبال طرف متخلف است. ما به دنبال کسی بودیم که نگاه گناهکار داشت یا شاید عجیب راه می‌رفت. در صف خروج اولیه کسی پیدا نشد.

      خیلی زود، همه ما خندیدیم و مجبور شدیم به داخل خلبانخانه برگردیم و در را ببندیم. مقصر هرگز شناسایی نشد.

منبع

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *